سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک روز بارانی

باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده​ای
ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده​ای
صبح که آفتاب خود سر نزده​ست از زمین
جام جهان نمای را بر کف جان نهاده​ای
مهدی و مهتدی تویی رحمت ایزدی تویی
روی زمین گرفته​ای داد زمانه داده​ای
مایه صد ملامتی شورش صد قیامتی
چشمه مشک دیده​ای جوشش خنب باده​ای
سر نبرد هر آنک او سر کشد از هوای تو
ز آنک به گردن همه بسته​تر از قلاده​ای
خیز دلا و خلق را سوی صبوح بانگ زن
گر چه ز دوش بیخودی بی​سر و پا فتاده​ای
هر سحری خیال تو دارد میل سردهی
دشمن عقل و دانشی فتنه مرد ساده​ای
خیز دلا کشان کشان رو سوی بزم بی​نشان
عشق سواره​ات کند گر چه چنین پیاده​ای
این تن همچو غرقه را تا نکنی ز سر برون
بند ردا و خرقه​ای مرد سر سجاده​ای
باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو
یا حیوان ناطقی جمله ز نطق زاده​ای
لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را
جانب بزم خویش کش شاه طریق جاده​ای
 مولانا، غزلیات شمس