سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک روز بارانی

پادشاه فصلها پاییز

باغ بی برگی را می خواندم، هر چند با فصل زیبای پاییز در حال خدا حافظی هستیم، دیدم هنوز لطفش باقی است....

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین نرم و نمناکش
باغ بی برگی, روز و شب تنهاست
با سکوت سرد و غمناکش
ساز او باران, سرودش باد
جامه اش شولای عریان
گر جز اینش جامه ایی باید
بافته بس شعله زر،  تار و پودش باد
گر بروید یا نروید
هرچه در هرجا که خواهد یا نخواهد
باغبان در رهگذاری نیست
باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش قطره اشکی نمیریزد
گر به رویش برگ لبخندی نمی شیند
باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست
داستانها دارد از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در آغوش گرم خاک
جاودان بر اسب یال افشان زردش
می چمد در آن
پادشاه فصلها پاییز

(اخوان)